مختصری از کارورزی 1 :
دانلود کارورزی 1 {154}
جلسه اول
بعد از میل کردن نھار و خواندن نماز روز دوشنبه به سمت مدرسه ای که قرار بود سال تحصیلی 9 -945 به عنوان کارورزی در ان حضور داشته باشم مراجعه کردم.استرس و ھیجان داشتم. مدرسه جلایی در کنار خیابان واقع شده بود اما خیابان اصلی نبود .
در اطراف ان خانه ھای مسکونی و تعدادی میوه فروشی بود. اما مدرسھی دو طبقھی جلایی با صدای زنگ و جوش و خروش بچه ھا واضح و مشخص بود.
دروازھی بزرگ ،با طرح و رنگی خاص داشت. از این طرح ھا و نمای بیرونی ساختمان لذت بردم.
وقتی به داخل محوطه مدرسه رفتم در یک سمت دو والدین بچه ھا را دیدم که در مورد فرزندانشان با ھم صحبت می کردند. در طرف دیگر بچه ھا در حال آب بازی با ھمدیگر بودند .در حیاط نسبتا بزرگ مدرسه ده ستون و چھار سطل زباله بود.
از پله ھا بالا رفتم دفتر مدیر را دیدم وقتی وارد آن شدم ناظم مدرسه , اقای جلالی را دیدم با او سلام و احوال پرسی کردم.در اتاق مدیر دو میز و شش صندلی بود. پس از اندکی زمان اقای نیکنام مدیر مدرسه وارد دفتر خود شدند،ایشان وقتی که ما را دیدند، تعجب نکرد د.
سپس اقای جلالی شروع به معرفی کردن ما کردند، که این چھار دوست عزیز از دانشگاه فرھنگیان برای کارورزی امده اند . مدیر ھم با خنده ای احساس رضایت خود را به ما نشان داد.
سپس ھماھنگی ھای لازم انجام شد و اقای ناظم تک تک ما را وارد کلاس کردند تا معرفی کنند.ھمراه ایشان وارد کلاس اول ابتدایی الف شدم. حدود چھارده میز و 92 دانش اموز در این کلاس بودند. چھار کمد دیواری، یک سطل زباله ، یک بورد بزرگ در ته کلاس به ھمراه چھار لامپ , یک پنکه ی سقفی , دو پنجره ی الومینیومی بزرگ , یک سطل زباله , دو پرده ی کرکره ای آبی ,یک جالباسی , دو شوفاژ، دو کلید برق و یک پریز بود. وقتی به دیوارھای کلاس نگاه کردم شش میخ به صورت ناھماھنگ درون دیوارھای کلاس فرو رفته بود. اقای جلالی فرمودند: بچھا ایشان اقای معلم ھستند و قرار است
که در کلاس شما باشند پس فکر نکنید که برای شما مبصر اورده ایم , نخیر ایشان معلم ھستند. سپس مرا با خانم فرھمند , معلم بچه ھا و معلم راھنمایم اشنا کردند و کلاس را ترک کردند .
بچه ھا با یک سلام بلند مرا غافلگیر کردند. من نیز با خانم فرھمند احوال پرسی کردم , به ایشان گفتم که میخواھم از تجربیات شما استفاده کنم و تعداد بچه ھای کلاس را پرسیدم که حدود 92 نفر بودند.
به انتھای کلاس رفتم و کنار دو دانش اموز به ظاھر زرنگ نشستم .
بچه ھا مرا نگاه می کردند. خانم فرھمند درس را از نو شروع کردند،آموزش حرف <د> . ھمان بچه ھای کناری من با این که با یک چشم مرا نگاه می کردند سریع و بلافاصله در درس با معلم ھمگام بودند.یکی از بچه ھای کلاس شروع کرد به معرفی کردن چند تا از دوستانش به من. کلاس ساکتی بود و بچه ھا با ھم صمیمی بودند